صندوقچه صورتی من



وقتی این همه عزادار حسینی را میبینم دلم میگیرد ازینکه همه چیز برای رفتن جور میشود اما رضایت پدر ومادرم نه .نمی گویم دلهایشان حسینی نیست نه هست اما دلشان برای 1 ماه عقب افتادن درسهایم نگران است البته میتواند یک تلنگر از جانب خداوند نیز باشد که بگوید : دیدی ! من خواستم که اسم تو را برای زائرین امام حسین بگوین اما باز هم من خواستم که دل پدر و مادرت نگران درسهایت باشد

حالا که فکر میکنم هست . همین هم باعث شد که چشمانم برای امامم بارانی تر شود همین باعث شد که به خودم بیایم و چشمانم نور هدایتگر خدا را ببیند 

مادرم به من قول داده است نوروز سال جدید را در حرم اما حسین هستم اما دلم تان دوری ندارد میخواهم ببینم میخواهم گنبد حرمش راببینم میخواهم ضریحش راببینم،دستم را روی ضریح بگذارم و تا جان دارم اشک بریزم 

پیمان بسته ام پیمانی بین من و او و خدایمان پیمان بسته ام گم نشوم راه هدایتش را گم نکنم پایم نلغزد تا دوباره درون ان گودال سیاه بیوفتم 

خدا میداند چقدر شرمگینم ازینکه از او دور شده بودم دلیل بودنم را شکر گزار نبودم 

فکر کنید کسی میانجی گری کند میانجی گری کند تا خداوند دوباره نظرش را سویم گرداند و دست بیرون امده ام برای کمک را بگیرد و از ان گودال بیرونم اورد شما بودید عاشق این میانجی گر نمی شدید ؟ من هم عاشق او وخدایش هستم و هم مخلص و سپاسگزار انها 

بلد نیستم خیلی ادبی بنویسم فقط فکر کردم یکم باید از درد دلم کم شه دعا کنید برم .دعا کنید دوباره امام حسین منو بطلبه 


شاید یکم موضوع مطلب خنده دار یا گنگ باشه ولی میخوام بگم اگه اهل خوندن رمان های اینترنت هستید همه‌ی رمان هاشو کنار بزارید وفقط اینو بخونید

« مسیحای عشق »

من خودم وقتی می خونم تا چندین ساعت یا حتی چندین روز داستان یادم می مونه یا حتی بیشتر خیلی زیاد ازش تعریف نمی کنم که بیمزه نشه داستان واستون

فقط اینو بدونید که داستان در مورد عاشق شدن یک دختره که تازه وارد دنیای بندگی شده نمی دونه تکلیف دلش تویه این دنیای شیرین چیه 

باید علاوه بر خدا فرد مورد نظرش رو هم وارد قلبش بکنه یا نه 

روبه رو شدن با چالش هایی که بعد از بنده ی خدا شدن براش میاد اونو از پا در میاره یا نه 

برای کسایی که تازه با دنیای شیرین بندگی آشنا شدن عالیه 

البته من تقریبا 300صفحه ازشو خوندم کلی دیگه هنوز مونده و تا همین جایی که خوندم عالی بوده و موثر 


چهارشنبه مسولان ادارات مختلف و هم چنین بازرسان مدارس تعالی ، اومدن مدرسمون 

برای خوشامد گویی بچه های پیشتازمون یه رژه رفتن عالی ، جوری که فرمانده سپاه شهرمون از بچه های پیشتازمون دعوت کرد تا شنبه جلوی سپاهیان و نظامیان رژه رو اجرا کنن؛تازه فرمانده پیشتازمون هم از سه نفر ازمسولین هدیه گرفت 

خلاصه که همه بچه های مدرسه عالی بودن هم نظمشون و هم ادبشون 

 بچه بسیج هم که مسولش منو دوستم بودیم عالی بودن سربند یا حسین برای همشون داده بودیم .چفیه داشتن و بازو بند یا ابالفضل؛ حجاب هم با اینکه بعضی از بچه هارو کامل نتونستیم قانع کنیم ولی حجابشون هم خوب بود 

( ولی یه مشکل بود : شربت تخم ریحان رو با شربت البالو قاطی کرده بودن، دادن خوردیم بد مزه بودد

یخ هم که نداشت افتضاح بود ولی چون نذری بود خوردیم که نذر دور ریخته نشه )


خب خب سلاام 

باید بگم دوست عزیزم ادی جان انقدر نگران بود در مورد "وبلاگم و تنبل بودن من " که من از نگرانی او بابت خودم نگران شدم و اراده کرم تا او را از نگرانی نجات داده و درنتیجه خود را هم اسوده خاطر کنم

( خیلی کتابی شد laugh)

اومدم که اول از همه برای همه دوستانم  که من رو دارند ارزوی خوشبختی کنم و بگویم " عاقا اینی که من دارم اعتماد به نفسه نه اعتماد به عرش . لطفا درست بگویید " 

در ضمن " چیزی که خودتان ندارید توقع نداشته باشید دیگران هم نداااشته باشند "

دوم اینکه مگر ادی جان نمی داند که من در حال حاضر نگران گشنگی شکمم و خستگی ذهنم هستم 

" ادی جان بدان دگگر ." 

 سوم اینکه همین پیش پای شما ااا نه چیزه منظورم همین چند وقت پیشش  موسسه زبانی که در ان تحصیل میکنم همایشی برگزار کرد و در ان همایش نمایشی داشتیم بس عجیب (  من درون :دروغ میگه باور نکنید اا) من نقش مادر بزرگی رو اجرا میکردم که فرزندان و نوه هایش را نصیحت میکرد و مداوم غر میزد

 از قضا در سالن همایش پسر عموهایم هم حضور داشتند و مرا تا امروز پیرزن صدا میکنند ( هر چند من خیلی باجنبه ام و گرنه من درونم یک نینجای به تمام معنا است )

نمی دانم میدانید یا نه( من درون : مسلماا نمی دونید ) پسر عموهایم خیلی نکته سنج و ریز بین هستند و اماده گرفتن یک اشتباه لپی لفظی کلامی وکلا هر گونه اشتباهی هستند 

 

خلاصه کنم برایتان . الکی پای این مطلب وقت گذاشتید .بروید پچسبید به زندگیتان این کنجکاوی چیست که شما را تا خواندن این سطر از متن کشانده ( من درون : این رفته تو فاز مادر بزرگی جدی نگیرید )

""برای ادی جان که میگفت خیلی تنبلم که پست نمیزارم ""


اینم قسمت بعدی 

این ضرب المثل های منطقه مشهده البته .  برای شهر ما هم این ضرب المثل ها هست 

  • هَمسَیَه که ار هَمسَیَه بر مِگِردَه مِگَه گوسَلَه ت پایَ سَگِمَه دِندون گریفتَه

ترجمه : همسایه که از همسایه بر میگردد میگوید گوساله ات پای سگم را دندان گرفته 

" این همسایه با اون یکی همسایه لج افتاده "

  • به جایی مُرُم که روی وا بیبینُم نَه دِرِ وا

ترجمه : به جایی میرم که روی گشاده ببینم نه در وا 

  •  دیفال رَه یگ رویه کاگل کِردَن 

ترجمه : دیوار را یک رویه کاهگل کردند 

" کار را فقط از یک جنبه در نظر گرفتن 

  • مرد به پارو می اَرَه زن به جارو بِدَر مِنَه 

ترجمه : مرد با پارو می اورد و زن با جارو بیرون میاندازد 

" مرد با زحمت مال ومنال جمع میکنه از اونطرف زن بی ملاحظه خرج میکنه "خنده

  • نِه خورده و نِه برده گیریفته دردِ گُرده 

 ترجمه : نه خورده و نه برده ،گرفته درد گرده (معده )

" توی هیچ کاری دخالت نمی کنه ولی هر چی کاسه کوزه هست سر اون بدخت میشکنه"

 

 دین دین دین :: قسمت بعدی با ما همراه باشید :: دین دین دین


صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم 

 هنوز گیج بودم و خوابالو 

با شنیدن اسم شهید و هلی کوپتر وبمب و جنگ گوشامو تیز کردم 

با خودم گفتم " یاخدا باز چی شده ؟؟"

وارد سالن پذیرایی جایی که همیشه بابا و مامان صبحونه میخورن شدم 

بعد از سلام کردن به هردوشون به تلویزیون نگاهی کردم 

عکس یکی رو نشون میداد که که خوب میشناختمش 

 از بابام پرسیدم " چیزی شده خبریه ؟؟"

بابام در حالی شقیقه هاشو ماساژ میداد گفت " شهید شد نامردا زدنش "

چشمم به عکس توی تلویزیون خیره شد ( سردار سردار و زدن تیر بارونش کردن )

بغض کردم و رفتم کنارشون نشستم 

 بابامو درک میکردم اخه یاد اوری خاطرت تلخ جنگش با شنیدن اون خبر دوباره زنده شد

همیشه همینطور بود هر کجا خبری میشنید راجبه جنگ همینطوری میشد 

حالام هم خبر خیلی بدی بود واسه هممون  

با خودم میگفتم " امکان نداره . سردار سلیمانی خیلی محتاط بود . چه جوری این اتفاق افتاد ؟"

 نمیگذرم 

از خون بیگناهانی ریخته شد نمیگذرم 

 یعنی ما نمیگذریم 

ملت ایران رو داغدار کردن 

البته کار همیشه شونه 

بار اول دومشون نیست 

ولی هنوز نفهمیدن 

 ما با امید و روحیه این بیگناهان بزرگ شدیم 

 ما خدا رو داریم 

شکست نمی خوریم 

کم نمیاریم 

جا نمی زنیم 

اگه سردار رفت 

اگه رفت تازه نزاره خون بیگناهان دیگه ای ریخته بشه 

ما هم نمی زاریم 

ما هم میریم 

ادامه میدیم

اما جا نمی زنیم 

 

 

روحت شاد سردار 

یا بهتره بگم 

 روحت شاد سپهبد پاسدار 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رایانه سیستم روزانه فروشگاه آنلاین قهوه جی دنیافلز اخبار ازمون گرافیک ☕️ کافه دانش نگرش سیستمی به اعتیاد Heather